نویسنده : AMIN - ساعت 12:26 روز جمعه 16 اسفند 1392برچسب:سخن بزرگان,

 

یکی به خدا (بی غرض) گفت: همه کارهای تو خوبه ولی یک کار تو مشکل داره ! 

چرا گردو که کوچک است را به درخت آویزان کردی ولی کدو تنبل و هندوانه و طالبی را به یک بوته وصل کردی.

اگر من جای تو بودم. طالبی و هندوانه را به درخت آویزان می کردم.

در همین حال یک گردو از درخت افتاد خورد به صورتش و از صورتش خون آمد.

گفت: خدایا غلط کردم !!! اگر به جای این گردو کدو تنبل بود الآن سرم می شکست. و هر روز چند تا شهید داشتیم."

.

در همین رابطه ایشان فرمودند: "

در بیمارستان دکتر وارد اتاق می شود و ده بیست نفر مریض در اتاق خوابیده اند. دکتر دستور می دهد.

برای یکی چلو کباب بیاورند. برای یکی قیمه . دیگری قورمه . دیگری آبگوشت و دیگر آب دوغ خیار و.... آ

یا این مریض ها حق دارند اعتراض کنند که چرا به یکی این دادی و به دیگری آن. اگر مریض به دکتر اعتراض کند او را می برند امین آباد (تیمارستان).

مریض ها از دکتر تشکر می کنند که مناسب حال آن ها غذا به آن ها داده و همچنین به دکتر پولهای بسیار زیادی هم می دهند.

روزی هم همینطور است یکی لیاقت دارد. یکی ندارد. یکی صلاحیت دارد یکی ندارد. نباید به خدا اعتراض کرد. "

نتیجه بحث اینکه خداوند عادل است و تمام کارهای او از روی حکمت می باشد. یعنی اگر کاری را انجام می دهد تمامی عواقت و فوائد آن را در نظر می گیرد.

ما بندگان او که از این حکمت و عدل برخوردار نیستیم نباید از کارهای او شکایت کنیم. بلکه باید راضی به قضای الهی باشیم.


نویسنده : AMIN - ساعت 12:9 روز جمعه 16 اسفند 1392برچسب:,

 

چقد به این حدیث امام جعفر صادق علیه السلام ایمان دارید؟؟ !!!!

♥•٠·

کسانی که با نگاه خویش پشت زنان را دنبال میکنند ایمن نیستند از اینکه زنان خودشان مبتلا به نگاه نا محرمان گردند. !!!!

منبع: من لا یحضره الفقیه، ج4، ص


نویسنده : AMIN - ساعت 1:4 روز یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:حجاب,

 

 

چادری را که بــا هزار خون دل خاکی، ولی با بـــوی یاس ... ازکوچه ی بنی هاشم یادگاری برداشتیم نمی توانم بگذارم به سادگی آن را بـــاد ببرد!

آن هم چه بادی!.. هوفه ی خالی!.. بی عطـــر وبویی از زیبـــاتــــرین گلستان های معنا.

چادرِ من میـــــراث خون دل های خیمـــه نشینـــان ظُهرعاشوراست چادر سرکردنم به همین سادگی انتقام کربلاست...

حجاب سکوی پــــروازِ زن به سمت آسمان است ... افسوس که بـــرخی، به زمین عـــادت کرده اند ... چادر مُـــزاحم من نیست!....

 دست و پــــایــم را نمی گیرد ... مــــادرانم به من آموختنــد چــــادر سر کردن بلـــدی نمی خواهد عشق می خواهد..